♡♡♡گمشده ای به نام من...♡♡♡
همون آوای مردگانی سابق!!!
درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید....با نام افریدگار عشق آغاز میکنیم.... خداوندا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،من چوت تویی دارم و تو چون خودی نداری.... . . سر گــــــــــــــــــردانم میان مردگـــانی های دلم زندگــــانی سهل است،مــــن مردگـــانی میکنم....... . . . اینجا همه دلتنگند.. دنبال گمشده ای هستند.. من هم دنبال گمشده ای می گردم.. گمشده ای به نام من …

پيوندها
ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
منتظر
لطافت غزل
زندگی کاغذی
قصه قاصدک
عاشقانه
عکس های مذهبی ( آقا مجتبی )
خرید پالتو
قالب سولو
تبادل لینک رایگان اتوماتیک
تـــــنـــــهـــــــایـــــی(آقا عرفان)
تور آنتاليا
تنــــــــــهایـــ شـــبـگــــــرد(آقا رضا)
تنهـــایــی(آقا مجتبی)
چت روم(آقا محمد)
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان mordeganee Diaries و آدرس mordeganee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 483
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
☼admin)suzy)

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
10 / 4 / 1393برچسب:, :: 12:55 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

برای فرار از دوست داشتن ِ کسی
به تا دیر وقت
کار و...
کار و
کار
پناه می برند آدم ها گاهی
.

.

.

تکلیف من چیست؟
که "فرار" از من فرار می کُند
وقتی تو را دوست داشتن
شغل من است!

"مهدیه لطیفی"

 
9 / 4 / 1393برچسب:, :: 16:51 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

نه تو می مانی

نه اندوه

و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود ، قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم ، خواهد رفت

آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه

نه

آیینه به تو ، خیره شده است

تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش

ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است

ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن

تا خدا ، یک رگ گردن باقی است

 
9 / 4 / 1393برچسب:, :: 14:7 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دست هایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و
نیفتم
از دهان تو!

گیرم گرم بنوشی ام
گرم بپوشی ام
گرم ببوسی ام
گرم تر...

یا گیرم این لبخندِ گرم ِ کج ات
بحث انگیزترین تابلوی نقاشیِ قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قدِ تنهایی های من
آب نمی رود
و هنوز
شب ها
روی شعرها
از این پهلو...
به آن پهلو...
...

برای دوست داشتنت
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم!

"مهدیه لطیفی"

 
8 / 4 / 1393برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

 

اگــــر گفــــتی چکونه میشود مـ ـ ـ رده ایی را زنـ ـ ـ ده کرد؟؟؟

تو فرض کــن من مـ ـ ـ رده ام،حالــــا بخنـــد!!

 
8 / 4 / 1393برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

 

برای عاشق شدن نباید یه شخصیت متفاوت را دوست داشت،

بلکه برای عاشق شدن باید یه شخصیت عادی را متفاوت  دوست داشت!!!!

 
8 / 4 / 1393برچسب:, :: 7:44 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

وقتی نیامده می روی

دیوار ها

کوه ها

پاسست میکنند

و من زیر آوار

مرثیه میخوانم...

مرثیه برای دق مرگی پرنده ایی

که خودش را تا توانست به دیوارها کوبید

میله ها را شکست

و پشت قفس

آسمانی در کار نبود!

"مهدیه لطیفی"

 

 
7 / 4 / 1393برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

مردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند

بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !



خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !

دشت داغ سینــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند



چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــی شوند

خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــی ! تر می کنند



روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند

دیده را از خون دل ، دریای احمـــــر مــــی کنند !



در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیـــــر !!

بر رخ ناهیـد و مینـــــا و صنــــــوبر می کنند !



بعدِ چنـــدی کز وفات جانگــــــداز ! او گذشـــت

بابت تسلیّت خــود ! فکـــر دیگـــــر مـــی کنند 



دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال

جانشیـــــن بی بدیل یار و همســــــر می کنند



کــج نینـدیشید !! فکــر همســــــر دیگر نیَند !

از برای بچه هاشان ، فکر مـــادر مـــی کنن!



منبع:تکناز

 
6 / 4 / 1393برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتي اگر خدا عقدمان را ببندد

داغيِ لبت ، جهنم من است
حتي اگر فرشتگان سرود نيکبختي بخوانند

هم آغوشي با تو ، هم خوابگيِ چرک آلودي ست
حتي اگر خانه ي خدا خوابگاهمان باشد

فرزندمان، حرام نطفه ترين کودک زمين است
حتي اگر تو مريم باشي و من روح القدس

خاتون من
حتي اگر هزار سال عاشق تو باشم
يک بوسه
يک نگاه حتي ـ حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشي

"احمد شاملو"

 
6 / 4 / 1393برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

این روزها گویا خسته ای

 موهای سیاهت را کوتاه کرده ای

 نمی خندی

 شعر نمیگویی

 مرا به نام نمیخوانی

 بهانه میگیری

 آغوشم را نمیخواهی

 صدایت میزنم

 جز سکوت،

 کلامی برایم نداری

 با این حال هنوز بانوی منی

 بانوی من

 که موهای سیاهش را کوتاه کرده

 نمیخندد،

 شعر نمیگوید،

 بهانه میگیرد،

 سکوت کرده

 مرا،

 و نامم را

 و آغوشم را

 نمی خواهد

 بانوی من،

 که این روزها فقط کمی خسته است!!!

 

"نیکی فیروز کوهی"

 
5 / 4 / 1393برچسب:, :: 1:12 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

شعر طنزی گفته ام خیلی قشنگ       نقد کن اما بدون فحـش و جنـگ

دختری با مادرش در رختخــــــواب       درد و دل میکرد با چشمی پر آب

گفت مادر! حالم اصلا خوب نیست       زندگی از بهر من مطلوب نیست 

گو چه خاکی را بریزم بر سرم       روی دستت باد کــردم مادرم‼

سن من از 26 افزون شده            قلب من آتش گرفته خون شده 

هیچکس مجنون این لیلا نشد         شوهری از بهر من پیدا نشد 

غم میان سینه شد انباشته            بوی ترشی خانه را برداشته

مادرش چون حرف دختر را شنفت       خنده بر لب آمدش آهسته گفت: 

دختـرم بخت تو هم وا میشود               غنچه ی عشقت شکوفا می شود 

غصه ها را از وجودت دور کن            این همه شوهـر یکی را تور کن 
 
گفت دختر:‌ مادر محبوب من‼          ای رفیق مهـربان و خوب من 

گفتـه ام با دوستـانم بارهـا                من بدم می آید از این کار ها 

در خیابان یا میان کــوچه ها               سر به زیرم با وقارم هر کجا 

کی نگاهی میکنم بر یک پسر                مغز یابو خورده ام یا مغز خر؟؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر      با سعید و یاسر و داود خطـر

با سه تاشون رفته بودیم سینما        بگـذریم از باقی این ماجـرا

یک سری هم صحبت یاسر شدم                او خرم کرد آخرش عاشق شدم  

یک دو ماهی یار من بود و پرید               قلب من از عشق او خیری ندید 

مصطفای حاج قلی اصغر شله              یه زمانی عاشق من شد بله 

بعد هوتن یار من فرهــاد بود                  البته وسواسی و حساس بود‼ 

بعداز این وسواسی پر ادعا                 شد رفیقم خان داداش المیرا 

یعد اون من عاشق مانی شدم              بعد مانی عاشق هانی شدم 

بعد هانی عاشق نادر شـــدم                  بعد نادر عاشق ناصــر شدم 

مادرش آمــــد میان حــرف او                         گفت:ساکت شو دیگه بی چشم و رو!

گرچه من هم در زمان دختری                      روز و شب بودم به فکر شوهری 

لیک جز آنکه تو را باشــد پدر                  دل نمی دادم به هر کس این قدر 

خاک عالم برسرت خیلی بدی                  واقعا که پوز مادر را زدی خنده

 

منبع:http://beautiful-sis.mihanblog.com