♡♡♡گمشده ای به نام من...♡♡♡
همون آوای مردگانی سابق!!!
درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید....با نام افریدگار عشق آغاز میکنیم.... خداوندا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،من چوت تویی دارم و تو چون خودی نداری.... . . سر گــــــــــــــــــردانم میان مردگـــانی های دلم زندگــــانی سهل است،مــــن مردگـــانی میکنم....... . . . اینجا همه دلتنگند.. دنبال گمشده ای هستند.. من هم دنبال گمشده ای می گردم.. گمشده ای به نام من …

پيوندها
ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
منتظر
لطافت غزل
زندگی کاغذی
قصه قاصدک
عاشقانه
عکس های مذهبی ( آقا مجتبی )
خرید پالتو
قالب سولو
تبادل لینک رایگان اتوماتیک
تـــــنـــــهـــــــایـــــی(آقا عرفان)
تور آنتاليا
تنــــــــــهایـــ شـــبـگــــــرد(آقا رضا)
تنهـــایــی(آقا مجتبی)
چت روم(آقا محمد)
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان mordeganee Diaries و آدرس mordeganee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 557
بازدید کل : 230015
تعداد مطالب : 483
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
☼admin)suzy)

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 

smsو مطالب عاشقانه-سـری2

لطفا"به ادامه ی مطلب مراجعه فرمایید!!



ادامه مطلب ...
 

برگزیده اشعار نیکی فیروز کوهی__ســــــــــــری2

لطفا" به ادامه ی مطلب مراجعه فرمایید!!

**لطفا نظرات خودتون رو در خصوص مطالب و بهتر شدن مطالب وب با ما در میون بذارید**



ادامه مطلب ...
 

 

برگزیده اشعار نیکی فیروز کوهی _ ســـــری1

لطفا"به ادامه ی مطلب مراجعه فرمایید!



ادامه مطلب ...
 

حوا، بهشت، پرده ی اول: درخت سیب

آدم نشسته در وسط صحنه، بی شکیب



پروانه ای شبیه غزل از نگاه او

پر می کشد به سمت گلی عاشق و نجیب



نام تو چیست ای گل صد جلوه ی قشنگ؟

نام تو چیست ای غزل بکر و دلفریب؟



من می شوم قسم به خدا عاشق شما

در صحنه های بعدی این قصه عنقریب



حوا، بهشت، پرده ی دوم: صدای باد

شیطان پرید در وسط صحنه، نانجیب



شیطان؟! ولی اجازه ی بازی ندارد او

آدم به خشم بر سر آن فتنه زد نهیب



لبخند عشق بر لب حوا جوانه زد:

نام تو چیست؟ دلشده ی عاشق و غریب



من آدمم که سیب تو را چیدم از بهشت

حاشا نمیکنم که شدم عاشقت عجیب



عاشق شدن چه کار قشنگی است، خوب من

خال لب تو کرده مرا شاعر و ادیب



حوا کشید روی دلش عکس سیب سرخ

آدم نوشت نام خودش را به روی سیب



پایان قصه آدم و حوا یکی شدند

باغ بهشت، پرده آخر: درخت سیب...

"رضا اسماعیلی"

 
24 / 4 / 1393برچسب:smsعاشقانه,مطالب عاشقانه,عشق, :: 1:30 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

عشق چیز مردانه ای ست
گاهی لخت توی خانه می گردد،
گاهی روی تختت می خوابد،
و گاهی که می خواهی
روی شانه های ارضا شده اش گریه کنی
رفته است...

 

تنهایی ام راباکه تقسیم کنم


روزگارتلخم راباکه فریاد زنم

عجیب است من دراینجا تو در آنجا

وکوله باری از غم ودرد

باران من ای روشنی بخش من

ببار برزندگیم

بباربردل کویرم

بباربرقلب تشنه ام

دراین روزها که تنهایی امانم رابریده است

چه گویم با که گویم

چگونه بوزم وقتی بارانی نیست

دلم سخت تشنه است

لبانم تشنه بوسه ای ازتوست

ونیستی تو نیستی تاببینی

چگونه اندوه مشکلات چشمانم راخیس کرده

ای کاش کلام تو همیشه بر گوشهایم روان بود

بی تو من نه بادم نه باران

باتو من هرچه هستم زنده هستم.

 

اینجـــآ زَمیـــن اَســـتــ

رَســمــِ آدمهــآیَشــ عَجیــبــ اَســتــ

اینجــآ گـُـم کــه بِشـَـوی

بـِـه جــآی اینــکه دُنبــآلتــ بِگـَـردَند

فرآموشـَـتــ می کُننـَـد

عآشـِـق کــه بِشـَـوی

بــه جــآی اینــکه دَرکــَتــ کُنــند مُتَهَمَــتــ می کُننــَد

فَرهَنــگــِ لُغــتــِ اینجــآ چیــزی از

عِشــــــق و اِحســــــآس وغــُــــرور سـَـرَش نِمی شـَـوَد

زیــآد کــه خــوبــ بآشــی زیــآدی می شـَـوی

زیــآد کــه دَمِ دَســتــ بآشــی تِکــــــرآری می شـَـوی

زیــآد کــه بِخَنــدی بَرچَســبـِـ دیوآنـِـگی میخـُـوری

و زیــآد کــه اَشــکــ بِریــزی... عآشــِــــقی..!!

اینجــآ بآیــد

فـَـقـَــــــط ...

 بــرآی دیگــرآن نَـفــَــــس بِکِشــی...!!!

 

یک جفت کفش

چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش

یک جفت گوشواره ی آبی

یک جفت ...

کشتی نوح است

این چمدان که تو می بندی !

بعد

صدای در

از پیراهنم گذشت

از سینه ام گذشت

از دیوار اتاقم گذشت

از محله های قدیمی گذشت

و کودکی ام را غمگین کرد.

کودک بلند شد

و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت

او جفت را نمی فهمید

تنها سوار شد

آب ها به آینده می رفتند.

همین جا دست بردم به شعر

و زمان را

مثل نخی نازک

بیرون کشیدم از آن

دانه های تسبیح ریختند :

من ... تو

کودکی ...

  قایق کاغذی ...

نوح ...

 آینده...


تو را

با کودکی ام

بر قایق کاغذی سوار کردم و

به دوردست فرستادم

بعد با نوح

در انتظار طوفان قدم زدیم



"گروس عبدالملکیان"

 
28 / 4 / 1393برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

از ماه...

لکه ایی بر پنجره مانده است...

از تمام اب های جهان،

قطره ای برگونه ی تو...

و مرز ها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کرده اند

که خون خشک شده،دیگر...

نام یک رنگ است...

از فیل ها....

گردنبندی بر گردن هایمان

و از نهنگ....شامی برمیز

فردا صبح انسان به کوچه می آید و 

درختان از ترس،

پشت گنجشک ها پنهان میشوند...!!!

 

نه اندوهی در چشمانم

نه ملالی در سر انگشتانم

که نامت را مینویسم...

چشم هایم،

در پیله ای از ابریشم عشق

خواب تو را میبینند...

شاید نخستین دیدارمان

همین امروز باشد...

با سلامی در سکوت...!