باهمين دست به دستان تو عادت كردم
اين گناه است ولي جان تو عادت كردم
جا براي تن گنجشك زيادست ،اما
به درختان خيابان تو عادت كردم
سالها سخت تر از باور من خط خوردند
تابه نه گفتن آسان تو عادت كردم
گرچه گلدان من از خشك شدن مي ترسد
به ته خالي ليوان تو عادت كردم
دستم اندازه يك لمس بهاري سبز است
بس كه بي پرده به دستان تو عادت كردم
مانده ام آخر اين شعر چه باشد انگار
به ندانستن پايان تو عادت كردم
نظرات شما عزیزان: