حوا، بهشت، پرده ی اول: درخت سیب
آدم نشسته در وسط صحنه، بی شکیب
پروانه ای شبیه غزل از نگاه او
پر می کشد به سمت گلی عاشق و نجیب
نام تو چیست ای گل صد جلوه ی قشنگ؟
نام تو چیست ای غزل بکر و دلفریب؟
من می شوم قسم به خدا عاشق شما
در صحنه های بعدی این قصه عنقریب
حوا، بهشت، پرده ی دوم: صدای باد
شیطان پرید در وسط صحنه، نانجیب
شیطان؟! ولی اجازه ی بازی ندارد او
آدم به خشم بر سر آن فتنه زد نهیب
لبخند عشق بر لب حوا جوانه زد:
نام تو چیست؟ دلشده ی عاشق و غریب
من آدمم که سیب تو را چیدم از بهشت
حاشا نمیکنم که شدم عاشقت عجیب
عاشق شدن چه کار قشنگی است، خوب من
خال لب تو کرده مرا شاعر و ادیب
حوا کشید روی دلش عکس سیب سرخ
آدم نوشت نام خودش را به روی سیب
پایان قصه آدم و حوا یکی شدند
باغ بهشت، پرده آخر: درخت سیب...
"رضا اسماعیلی"
نظرات شما عزیزان: