دلتنگم٬ شاید این را بارها گفته باشم
اما امروز دلتنگم بیش از گفتنش.دلم می خواهد
بر حجم خالی دیوار٬ های های گریه کنم و به آنسوی پنجره
هرگز نگاهم را نچرخانم…
زیرا رفتنت دلم را می سوزاند
سایه ات هر دم از من دورتر می شود
و می گوید که آن پنجره دیگر هرگز تو را به من نخواهد رساند
دلتنگم٬
به وسعت یک شب سکوت
که وحشت را در دل گمشده ام می جنباند
نه وحشت از تاریکی و تنهایی٬
که تو را در نبودنت هم در آغوش دارم
هراس از جای پای قدمهایت
که در دل این تاریکی مرا گم خواهد کرد
دلتنگم٬
این را به تو گفته ام
نظرات شما عزیزان: