پناهت میدهم
این آغوش به اندازه ی تمام تنهاییهای تو باز است
بگذار خیالِ خامِ یک شهر هرز بپرد
بگذار تو را عریان ، آویزه ی خوابشان کنند
بگذار سینه ی بی ستاره ی مرا نفرین کنند
بگذار عشقِ ما ساحرهای شود ، سوخته در سیاهی چشمانشان
دنیایِ تو همین جاست
کنارِ کسی که قسم میخورد به حرمتِ دستهایِ تو
کنارِ کسی که با خدای خود قهر میکند ، با موهای تو آشتی
کنارِ کسی که حرام میکند خوابِ خودش را بی رویایِ تو
کنارِ کسی که با غمِ چشمهایِ تو غروب میکند
غروب محبوب من !!!
غروب !!!
همان جایی که اگر تو را از من بگیرند ، سرم را میگذارم تا بمیرم
پناهت میدهم
پناهت میدهم
میانِ خیرگیِ هزاران نگاهِ آلوده
همان بهتر که اصلا هیچ دستی ، به دستهایِ مهربانِ تو نیاید
نیکی فیروزکوهی
نظرات شما عزیزان: